عاشقانه

بیش ترین عشق جهان را به سوی تو می آورم از معبر فریادها و حماسه ها چرا که هیچ چیز در کنار من از تو عظیم تر نبوده است که قلبت چون پروانه ای ظریف و کوچک و عاشق است
نوشته شده در شنبه 23 فروردين 1393برچسب:,ساعت 11:18 توسط سمیرا| |

تصدقِ چشم هات، کمی بخند! این طور که می باری خورشید هم می ماند از رفتن!
نوشته شده در دو شنبه 18 فروردين 1393برچسب:,ساعت 16:0 توسط سمیرا| |

چه رسمی دارد این دنیا ؟!؟ به دنبال نگاه ساده ای بودم... که عاشق بودنم را دید... غزل پوشیدنم را دید... و او از چشم غمگینم٬نگاهی تازه را فهمید... عجب من خاطره دارم... از ان شب های دلسردی... شبی با شعر خوابیدن... شبی با گریه٬شب گردی... تو رفتی...و نفهمیدی... که با این قلب افسرده٬ چه ها کردی... عجب دنیای بی رحمی... همیشه غصه بارانم... نمی دانم... چه رسمی دارد این دنیا٬ نمی دانم...
نوشته شده در دو شنبه 18 فروردين 1393برچسب:,ساعت 16:0 توسط سمیرا| |

وقتی خدا از پشت ،دستهایش راروی چشمانم گذاشت، ازلای انگشتانش آنقدرمحودیدن دنیا شدم که فراموش کردم منتظر است نامش را صداکنم.
نوشته شده در دو شنبه 18 فروردين 1393برچسب:,ساعت 16:0 توسط سمیرا| |

[ بیش ترین عشق جهان را به سوی تو می آورم از معبر فریادها و حماسه ها چرا که هیچ چیز در کنار من از تو عظیم تر نبوده است که قلبت چون پروانه ای ظریف و کوچک و عاشق است
نوشته شده در دو شنبه 18 فروردين 1393برچسب:,ساعت 15:58 توسط سمیرا| |

روی بالشی که از مرگ پرنده ها پر است نمی توان خواب پرواز دید…
نوشته شده در شنبه 16 فروردين 1393برچسب:,ساعت 22:40 توسط سمیرا| |

ماهایی که دیگه نه از اومدن کسی ذوق زده میشیم نه کسی از کنارمون بره حوصله داریم نازشو بخریم که برگرده.. ماها آدمای بی احساسی نیستیم ماها بی معرفت و نا مردم نیستیم یه زمانی یه کسایی وارد زندگیمون شدن که یه سری بــــاورامون و از بین بـــردن!!
نوشته شده در شنبه 16 فروردين 1393برچسب:,ساعت 22:40 توسط سمیرا| |

جاده هنوز خیس است و من همچنان می روم به خیال رد پای اشکهایت ولی تردید مرا زجر می دهد نمی دانم این خیسی اشکهای توست یا خیسی شرم این جاده از شکست دوباره من؟؟؟
نوشته شده در شنبه 16 فروردين 1393برچسب:,ساعت 22:40 توسط سمیرا| |

یادت باشد هیچ کجا انقدر شلوغ نیست،که نتوانى با خدای خود خلوت کنی
نوشته شده در شنبه 16 فروردين 1393برچسب:,ساعت 22:39 توسط سمیرا| |

چقـــدر کم توقع شده ام …. نه آغوشت را می خواهـــم ، نه یک بوســـه نه حتـــی بودنت را … همیـــن که بیایــی و از کنـــارم رد شوی کافی است… مرا به آرامش می رسانــد حتــی اصطکــاک سایه هایمـــان.......
نوشته شده در شنبه 16 فروردين 1393برچسب:,ساعت 22:39 توسط سمیرا| |

مرا زمانی از دست دادی که میان روزمرگی هایت گم شده بودی و تو فرصت آن را نداشتی که دلتنگم باشی عجب از من!!! تمام دلمشغولی ام تو بودی... تمامی دقایقم با تو می گذشت اما حتی در لابه لای دفتر خاطراتت هم نبـــــــــــــــــــــــــــــودم!!!
نوشته شده در شنبه 16 فروردين 1393برچسب:,ساعت 22:39 توسط سمیرا| |

پــرنــده ای کـــه بـال و پــرش ریختــه بـــاشد ... مظلـومیت خـاصـی دارد . بــاز گذاشتن در قفسش تـــوهینــی است بـــه او در قفس را ببنـــد...! تــــا زنـدان دلیل زمین گیر شدنش بــــاشد نـــه پـــر و بــال ریختــــه اش..
نوشته شده در شنبه 16 فروردين 1393برچسب:,ساعت 22:38 توسط سمیرا| |

یکـ نفر مرا در ایـستـگاه شـبـ جا گذاشتـہ اسـتـ درستـ مثلـ ِ چمدانــے کـہ تــُ جـا گذاشتـے اش پیـشـ ِ منـ براے من نـَہ براے چمدانـتـ برگـرد
نوشته شده در شنبه 16 فروردين 1393برچسب:,ساعت 22:38 توسط سمیرا| |

پشــــت گـــــردنـــم... کمـــی پــاییــــن‌تــر از نقطــــه‌ای کـــه آخــــرین تــــار مـــــوی بلنـــــدم روییــــده، جــایـــــی کـــــه گــــود میشـــود، همــان جایــــی کـــه … هیــــچ، بیخیـــــال! درد میکنــــــد، دردی بــــــه وسعــــــت خالـــــی مانـــــدن جای لـــــب‌هـــــایت
نوشته شده در شنبه 16 فروردين 1393برچسب:,ساعت 22:37 توسط سمیرا| |

بگذار آوازه شاد بودنت چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند آنان که برسرغمگین کردنت شرط بسته اند
نوشته شده در شنبه 16 فروردين 1393برچسب:,ساعت 22:37 توسط سمیرا| |

دیگََـــَر هـَــواى بــرگـرداندنتـــ را نــَـدارم هـَــرجـا کِـه دلتـــ مى خـــواهــدبُـــرو فـقــط آرزو مـى کــُنــم وَقتــى دُوبــاره هـَواى ِ مـن بــهـ ســـَرت زد آنقــَدر آسمـان ِ دلتـــ بگــیرد کــِه .... ..بــا هـِـزار شبــ گــِـریـه آرام نگـــیرى وَ اَمـا مــَن بــَرکــِه نـمى گـــَردم هــــ ـــــــیچ وقت!!! عَطـــر ِ تنـَــــم را هــَـم از کـوچــــه هـای پشـــت سرم جمـــع می کنــم کـهـ لـَــم ندهـــی روی مبــــل های "راحتــــی" با خــاطــــِـــره هایـم قَـــدم بـــزنی!!!
نوشته شده در شنبه 16 فروردين 1393برچسب:,ساعت 22:37 توسط سمیرا| |

آدم وقـتی یـه حـس تکرار نشدنی رو با یکی تجـربه مـیکـنه ... دیگه اون حــس رو با کـس دیگه ای نـمیـتونه تـجـربه کـنه ! بـعـضی حــس هـا .. خــاص و نــاب هـسـتـنـد .. مـثـل بــعـضـی آدم هـا ..!
نوشته شده در شنبه 16 فروردين 1393برچسب:,ساعت 22:37 توسط سمیرا| |

تاریخ تولدت مهم نیست، تاریخ “تبلـــورت” مهمه اهل کجا بودنت مهم نیست ،”اهــل و بـجـا” بودنت مهمه منطقه زندگیت مهم نیست ، “منطــق زنـدگـیت” مهمه و گذشته ی زندگیت مهم نیست امــروزت مهمه که چه گــذشتـه ای واسه فــردات میسازی . .
نوشته شده در شنبه 16 فروردين 1393برچسب:,ساعت 22:36 توسط سمیرا| |

زنــــ کـــه بـاشــی ترسهای کوچکی داری! از کوچه های بلند، از غروب های خلوت از خیابان های بدون عابر می ترسی از صدای موتور سیکلت ها ودو چرخه هایی که بی هدف در کوچه پس کوچه ها می چرخند! زنــــ کـــه بـاشـــی عاقبت یک جایی... یک وقتی... به قول شازده کوچولو! دلت اهلی یک نفر می شود و دلت برای نوازش هایش تنگ می شود... حتی برای نوازش نکردنش تو می مانی وقلبی که لحظه دیدار تند تر می تپد سراسیمه میشوی بی دست وپا میشوی دلتنگ میشوی دلواپس میشوی دلبسته میشوی می فهمی که نمی شود... نمی شود زنـــ بـــود و عــاشـــقــــ نبود دست خودت نیست زنــــ کـــه بـاشـــی ... گاهی دوست داری تکیه بدهی... پناه ببری... دست خودت نیست زنــــ کـــه بـاشـــی ... گاهی رهایش میکنی وپشت سرش آب میریزی وقناعت میکنی به رویای حضورش به این امید که او خوشبخت باشد... دست خودت نیست زنــــ کـــه بـاشـــی ... همه دیوانگی های عالم را بلدی!
نوشته شده در شنبه 16 فروردين 1393برچسب:,ساعت 22:35 توسط سمیرا| |

مــــی گــــویــنــد ســـــاده ام ..! مـــی گـــویـــنـــد تــــو مــــرا با یــک نــگــاه .. یـــک لبـــــخـنـــد ... بــه بــازی میـــــگیــــری ..! مــــــی گـــــوینــــد تـــرفنــدهـــایت ، شـــیطنـــت هــــایت .. و دروغ هایـــت را نمــــی فهمــــم .. مــــــی گویند ســــاده ام ..! اما مــــــــن فـــــقــــــط دوســـتـــــت دارم ... همیـــــــــن! و آنــــها ایــــن را نمـــــــیفــــهمنــــد ..!!
نوشته شده در شنبه 16 فروردين 1393برچسب:,ساعت 22:34 توسط سمیرا| |

مـــــــــــــــــا زن هـا هـمـه حـســـودیـم امـا حـسـادت انـواع دارد : از حـسـادت سـایـز دور کـمـر تـا حـسـادت بـه انــدازه ی پـشـت پـلـک هـا . امـا عـمـیـــــق تـریـن ، ُبـرنــــده تـریـن و عـــــذاب آور تـرین حـسـادتـمـان وقـتـی اسـت کــه دل مــی بـنـــدیــم ، دل بـه یــه مـَــرد می بـنــدیــم، دیـگـه تـاب نـداریم صـِــدایی جـُـز مـــــــــــــــــا ، نـِـگـاهی جـُـز مـــــــــــــــــا ، دَسـتـانـی جـُـز مـــــــــــــــــا ، اصـلاً هـر چـیـزی جــز مـــــــــــــــــا از هـــزار فـرسـخـیـش رد شـود
نوشته شده در شنبه 16 فروردين 1393برچسب:,ساعت 22:33 توسط سمیرا| |

وقتی دلــــت میگیرد .. جلوی آیینــه می ایستـی .. رژلــــب میزنـی.. کمی عـــــــطر.. نیــش خنـدی میزنـی به خــــودت.. به دلتنگی هایــی که برایشـان نقــــاب میـدوزی .. لباس رنگــــــــی ات را میپوشـی .. موهایــــــت را می بنـدی .. چند دانـه ای مرواریـد به بغــــض هایت میآویـزی .. در آخر آنـــــقــــدر زیــــــبـا میشــوی که همه شــــــک میکنند دلتنگـــــــ تــرین دختــــــرک دنیایـــــــــی !!!!
نوشته شده در شنبه 16 فروردين 1393برچسب:,ساعت 22:33 توسط سمیرا| |

من یک دخترم.. . بــــدان . . "حــوای" کسی نـــــمی شــوم که به "هــوای" دیگری برود ... تنهاییم را با کسی قسمت نـــمی کنم که روزی تنهایم بگذارد .. . روح خـــداست که در مــــــن دمیـــده شده و احســـــاس نام گرفته .. . ... ارزان نمی فروشمش... دستــــــهایم بــالیـــن کـــودک فـــردایـــم خـــواهـــد شــــد .. . بـــی حـــرمتـــش نمی کنم و به هــر کس نمی سپارمش . ...
نوشته شده در شنبه 16 فروردين 1393برچسب:,ساعت 22:32 توسط سمیرا| |

وقتی زن میگویددلم برایت تنگ شده.... یعنی دوستت دارد.... اگر بگویددوستت داردیعنی دلش برایت تنگ خواهد شد. جمله ی"دلم برات تنگ شده" برای زن عمیق تر از تمام اقیانوس ها ست. فهمیدنش سخت نیست.... فقط باید صدای ضربان قلبش را شنید...!!! که عاشقانه می تپد... نه بی دلیل!
نوشته شده در شنبه 16 فروردين 1393برچسب:,ساعت 22:31 توسط سمیرا| |


Power By: LoxBlog.Com